کد خبر: 1227361
تاریخ انتشار: ۱۵ ارديبهشت ۱۴۰۳ - ۲۳:۰۰
وقتی به حجم بی‌تفاوتی نسبت به مداخله‌های بیمارگونه در طبیعت ایران نگاه می‌کنم خواه ناخواه یاد همین حکایت کوتاه می‌افتم: یکی بر سر شاخه نشسته بود و شاخه را می‌برید.

یکی بر سر شاخ، بن می‌برید/ خداوند بستان نگه کرد و دید
بگفتا گر این مرد بد می‌کند/ نه با من که با نفس خود می‌کند
امروز این تصویرسازی سعدی برای ما چندان غریب نیست. وقتی به حجم بی‌تفاوتی نسبت به مداخله‌های بیمارگونه در طبیعت ایران نگاه می‌کنم خواه ناخواه یاد همین حکایت کوتاه می‌افتم: یکی بر سر شاخه نشسته بود و شاخه را می‌برید. چه کسی چنین می‌کند؟ کسی که بر سر شاخه‌ای نشسته و آن را می‌برد اول از همه نسبت به موقعیت خود آگاه نیست و تبعات عمل خود را به خوبی ارزیابی نکرده است. ما تکیه‌گاه‌های طبیعی خود را به یاد نمی‌آوریم، بنابراین به تخریب این تکیه‌گاه‌ها روی می‌آوریم.
انسانی که اولویت‌های خود را گم کرده است
وقتی پای تصمیم‌گیری به میان می‌آید کدام انسان، جامعه یا نظام مدیریتی قابل دفاع است؟ انسان و جامعه‌ای قابل دفاع است که اولویت‌های خود را در نوع تصمیم‌گیری هایش گم نکرده باشد. هر کدام از ما سلسله‌ای از کار‌ها را در طول روز، هفته و ماه انجام می‌دهیم، اما فعالیت‌های ما از حیث اهمیت، حجم، اندازه و زمان پرداختن از نظام اولویتی موجود در ساختار تصمیم‌گیری‌مان تبعیت می‌کند. ما نیم ساعت غذا می‌خوریم و هشت ساعت کار می‌کنیم، با اینکه هم غذا خوردن و هم کار کردن، جایگاه خود را در فعالیت‌های روزانه ما دارند، اما نظام اولویتی ما به هر کدام از آن‌ها حجم زمان خاص خود را تخصیص می‌دهد.
انسانی را در نظر بگیرید که مثلاً ۹۰ درصد حقوق خود را صرف تفریح می‌کند و با ۱۰ درصد از باقیمانده حقوق خود می‌خواهد هزینه‌های مسکن، خوراک، بهداشت، درمان، آموزش و قبض‌ها را پرداخت کند. چرا این رویه برای ما قابل قبول نیست؟ چرا اصلاً نمی‌توان به راحتی وجود خارجی چنین فردی را پذیرفت؟ چون ما انتظار داریم یک انسان بالغ مجهز به نظام اولویتی در رفتار‌ها و کنش‌های خود باشد و مثلاً فقط ۱۰ درصد از منابع خود را صرف تفریح و مسافرت کند، اما وقتی کسی بخواهد ۹۰ درصد منابع خود را صرف تفریح کند، یعنی آن بلوغ فکری در شخص اتفاق نیفتاده است.

وقتی پس‌زمینه‌های رویداد را نمی‌بینیم
بلوغ فکری زمانی اتفاق می‌افتد که آدم‌ها بتوانند پس‌زمینه‌های یک رخداد را به یاد بیاورند. فرض کنید ما با اعضای یک خانواده روبه‌رو باشیم که بشقاب‌های تمیز خانه را می‌بینند، بوی خوش غذا را در خانه حس می‌کنند، غذا‌های متنوعی را در خانه می‌خورند، لباس‌های شسته شده را بر تن می‌کنند، اما پس زمینه‌های آن بشقاب‌ها و غذا‌ها و لباس‌ها را نمی‌بینند.
معلوم است که چنین خانواده‌ای کارکرد طبیعی خود را از دست داده است، چون انتظار این است که همسر آن زن و فرزندان او بتوانند پس زمینه‌های رویداد‌ها را در خانه به یاد بیاورند: کسی این غذا‌ها را پخته است، کسی این بشقاب‌ها را می‌شوید، کسی این لباس‌ها را شسته و مرتب و آماده کرده است. اتفاقی که در زندگی مدرن امروزی افتاده این است که ما نسبت به پس زمینه‌های رویداد‌های طبیعی و چرخه‌های موجود در طبیعت بی‌حس شده‌ایم و در حقیقت رابطه عاطفی معناداری با طبیعت برقرار نمی‌کنیم وگرنه حتی با وجود داشتن منابع مالی اینچنین افسارگسیخته به منابع طبیعی دست اندازی نمی‌کردیم.

منطق انسان لذت‌گرا چیست؟
بخشی از آنچه امروز در بدرفتاری و غارت وسیع منابع طبیعی خود می‌بینیم از نگاه و افق انسان لذت‌گرا قابل تفسیر است. من زندگی می‌کنم که هر آنچه در این زندگی می‌بینم به استخدام خود درآورم. با پول همه چیز را می‌توان به دست آورد. مگر آدم چند بار به دنیا می‌آید؟ دارند بزرگش می‌کنند قطع چهار درخت آسیبی به جایی نمی‌زند. موضوع اینجاست که وقتی کسی اسیر افراط در ارضای لذت‌ها بشود دیگر حد یقفی برای او نمی‌توان متصور بود، بنابراین اتفاقی که می‌افتد این است که طبیعت نیز در حد وسیله‌ای برای ارضای لذت‌ها به کار گرفته می‌شود. چند میلیون نفر در سال به طبیعت سفر و چند نفر از آن‌ها سعی می‌کنند تا حد امکان ردپایی از خود در طبیعت جا نگذارند؟ چند وقت پیش که در شمال به سمت جاده گیسوم پیچیدیم به اندازه چند وجب جا که آشغال نریخته باشد نتوانستم فضایی پیدا کنیم، جایی در جنگل برای نشستن نبود، از بس که زباله ریخته بودند، بنابراین برگشتیم، حالا کسی دستش بازتر است و وسیع‌تر غارت می‌کند و کسی دستش بسته‌تر است و در این حد غارت می‌کند که برود طبیعت و هرچه پسماند پلاستیکی دارد در طبیعت رها کند.

انسان ناآرام تخریبگر است
به نظر می‌رسد اگر می‌خواهیم به تعبیر حافظ طرحی نو بیندازیم باید بتوانیم در ساحت اجتماعی انسان سپاسگزار تربیت کنیم؛ انسانی که متوجه است ابر و باد و مه و خورشید و فلک در کارند / تا تو نانی به کف آری و به غفلت نخوری. نقل قولی از یکی از اندیشمندان غربی وجود دارد که در عجبم از این انسان که چطور نمی‌تواند در اتاق خود بنشیند و از سکوت و تنهایی خود لذت ببرد. حقیقتی در کلام این اندیشمند وجود دارد و آن این است که بار‌های خارج از تحملی که ما به طبیعت وارد کرده‌ایم به خاطر آن است که نمی‌توانیم از سکوت و تنهایی خود لذت ببریم. ما وقتی نمی‌توانیم به آرامش و شادی عمیق درون خود پیوند بخوریم خواه ناخواه ناآرامی، حرص و لذت‌جویی خود را به بیرون منتقل می‌کنیم و بخش قابل توجهی از تخریب‌هایی که در محیط زیست کشور روی داده از این منظر قابل تفسیر است. اگر آن نوکیسه‌هایی که با لطایف الحیل توانسته‌اند قانون و مجریان و ناظران قانون را دور بزنند و مبادرت به جنگل‌خواری، کوه خواری و دشت خواری کنند انسان‌هایی بودند که از سرشت، فطرت و طبیعت درونی خود به شادی می‌رسیدند و از بودن خود خرسند در آن صورت مجبور نبودند که داشته‌های خود را به رخ این و آن بکشند و زندگی مبتنی بر خودنمایی را برپا کنند. از این زاویه بخشی از اتفاقی که در جامعه ایران افتاده از ایوان معناستیزی و معناگرایی در زندگی قابل مشاهده است. به میزانی که جامعه‌ای معناگرا و خرسند از بودن داشته باشیم طبیعت نفسی تازه خواهد کرد، چون به تعبیر امام علی (ع) انسان مؤمن، قلیل المؤونه است، یعنی خواسته‌های خود را مهار می‌کند و جز به ضرورت از منابع برنمی‌دارد، چون معنا و شادی از درون چنین انسانی می‌جوشد. مولانا در مثنوی معنوی حکایت فردی را بازگو می‌کند که در بوستانی سر در گریبان فرو برده بود و در سکوت و تنهایی خود غور می‌کرد. به آن فرد خرده می‌گیرند که چرا سر خود را بالا نمی‌گیرد و آن گل‌ها، ریاحین و بوستان را تماشا نمی‌کند. آن فرد در پاسخ کسی که می‌گوید: «امر حق بشنو که گفتست انظروا / سوی این آثار رحمت آر رو»
چنین جواب می‌دهد:
گفت آثارش دل است‌ای بوالهوس/ آن برون آثارِ آثار است و بس
باغ‌ها و سبزه‌ها در عین جان/بر برون عکسش چو در آب روان
آن خیال باغ باشد اندر آب/که کند از لطف آب آن اضطراب
باغ‌ها و میوه‌ها اندر دل است/عکس لطف آن بر این آب و گِل است
گر نبودی عکس آن سرو سرور/ پس نخواندی ایزدش دار الغرور
جوابی که آن فرد در پاسخ خرده گیران می‌دهد شگفت و زیباست. او در واقع می‌گوید جهان بزرگ‌تر آدمی است و کسی که متوجه این موضوع شود سراغ جهان فروتر برای آرام شدن خود نخواهد رفت. ما امروز با آدم‌هایی مواجه شده‌ایم که منتظر آخر هفته‌ایم، منتظر چند روز تعطیل هستیم، همواره در یک حالت گریز و فرار از موقعیتی هستیم که در آن قرار داریم و این به خاطر آن است که ما ناآرام هستیم و این آشفتگی خود را به طبیعت هم منتقل کرده‌ایم.

برچسب ها: سیل ، طبیعت ، آدم
نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر
آخرین اخبار